روز موعود فرا رسید و ساعت 4:30 عصر سوار بر مینی بوس شده و به سمت
گلمکان حرکت کردیم. شب فرا رسیده بود که به آنجا رسیدیم و با استقبال گرم
مسئولین مرکز مواجه شدیم. صدای موسیقی شادی به گوش می رسید. یک گروه موسیقی
هم به افتخار آنها برای این جشن آمده بودند. سالمندان گرامی برای اینکه
فضای شادی فراهم کنند و با شایستگی به مهمانان خوشآمد بگویند همراه با
موسیقی می رقصیدند. خیلی دوست داشتنی بودند با اینکه خستگی از سر و رویشان
می بارید و چند نفری حتی توانش را نداشتند و یکی دو نفری هم اعضای بدنشان
کارایی لازم برای رقصیدن نداشت ولی بازهم برای شادی میهمانان و احترام به
کسانی که در این مهمانی شرکت کرده بودند ادامه می دادند.
چقدر خوب است سالمندانی را که سالها برای ما جوانترها زحمت کشیده اند را نزد خودمان نگاه داریم و به آنها توجه کرده و احترام بگذاریم. زمانی آنها برای سلامتی، موفقیت، شادی و آرامش مان زحمت کشیده و خون دلها خورده اند، حال نوبت ماست. پس نگذاریم که روزی پدران و مادرانمان لحظه ای فکر کنند که دوستشان نداریم و یا احساس کمبود کنند. کمک به همنوع چشمه ای که همیشه می جوشد نوعدوستی فرهنگ دیرینه ما ایرانیان است. استحکام پایداری جامعه سالم با کاهش دغدغه های کهنه نیازمندان میسر می شود، اعتبار می یابد و سلامت فکر و روان و آرامش و آسایش عمومی با مشارکت نیک اندیشان توانمند در مسیر یاری و کمک ضعیفان تحقق می یابد.
به راحتی می شد چهره شادشان را تشخیص داد و از اینکه در ابتدای سال نو تنها نبودند شاد بودند. بطور یقین، بودن در کنار فرزندان خودشان در شروع سال نو شور و شعف دیگری به آنها می داد و شاید آرزوی خیلی از آنها بوده باشد ولی باز هم اشک شوق بر چشمان عده ای جاری شد انگار که فرزندان خوشان هستند که آمده اند. پس از احوالپرسی و آرزوی داشتن سالی خوب و خوش برای همگی شان، با آنها عکس گرفتیم و با همه خداحافظی کردیم.