نوشته های یک کوهنورد

Posts and World a Climber

در اینجا درباره کوهستان، کوهنوردی، طبیعتگردی، عکاسی، فعالیت های مطبوعاتی، طبیعت، زندگی، آرامش، شادی، سینما، ادبیات و وب می نویسم.

۲ مطلب با موضوع «دستنوشته های من» ثبت شده است

چند روزی بیشتر به سال نو نمانده بود که یکی از دوستانم اطلاع داد که دو ساعت پس ار تحویل سال نو قرار است برای دیدار با سالمندان و حضور در جشنی به افتخار آنها شرکت کنیم اگر دوست دارید شما هم بیایید. خیلی خوشحال شدم و گفتم بله … حتما … چرا که نه؟

روز موعود فرا رسید و ساعت 4:30 عصر سوار بر مینی بوس شده و به سمت گلمکان حرکت کردیم. شب فرا رسیده بود که به آنجا رسیدیم و با استقبال گرم مسئولین مرکز مواجه شدیم. صدای موسیقی شادی به گوش می رسید. یک گروه موسیقی هم به افتخار آنها برای این جشن آمده بودند. سالمندان گرامی برای اینکه فضای شادی فراهم کنند و با شایستگی به مهمانان خوشآمد بگویند همراه با موسیقی می رقصیدند. خیلی دوست داشتنی بودند با اینکه خستگی از سر و رویشان می بارید و چند نفری حتی توانش را نداشتند و یکی دو نفری هم اعضای بدنشان کارایی لازم برای رقصیدن نداشت ولی بازهم برای شادی میهمانان و احترام به کسانی که در این مهمانی شرکت کرده بودند ادامه می دادند.

میثم رودکی
روز هشتم اسفندماه سال 91 بود. بوی عید نوروز می آمد هر چند اوضاع مردم و اقتصاد اون روزهای مملکت خوب نبود و نیست ولی باز هم خیابان ها شلوغ بود! انگاری دوروبر عید مردم سرشان شلوغ می شود چه بخواهند و چه نخواهند! البته مقصودم از شلوغی این روز، ازدحام جمعیت نیست بلکه ترافیک شهری است. فناوری و صنعتی شدن برای مردم راحتی، رفاه و آرامش (ظاهرا که اینگونه است) به ارمغان آورده است و مردم نیز اسیر آن شده و در برابرش تعظیم کرده اند. چرا که حتی برای خریدن یک نان تا سر کوچه شان نمی توانند از وسایل نقلیه چشم پوشی کنند. در این حال و احوال توی بلوار کلاهدوز مشهد دنبال یک کتابفروشی می گشتم تا برای تولد دوست عزیزی دو جلد کتاب هدیه بگیرم. وقت کمی داشتم. گیر نیاوردن کتاب های موردنظر و مناسب از یک سو و پیدا نکردن کتابفروشی از سویی دیگر مرا نگران و همچنین کلافه کرده بود. نیم ساعت بیشتر وقت نداشتم! انواع و اقسام فکرهای ناجور به سرم زد! نکند آن چیزی که به دنبالش هستم را پیدا نکنم و شرمنده دوستم شوم؟ واااای او کتاب خیلی دوست دارد نمی توانم چیز دیگری برایش بگیرم! اگر هم چیزی باشد که او دوست دارد در آن هنگام بعلت استرس و عجله ای که داشتم چیزی به ذهنم خطور نمی کرد.
میثم رودکی