نوشته های یک کوهنورد

Posts and World a Climber

در اینجا درباره کوهستان، کوهنوردی، طبیعتگردی، عکاسی، فعالیت های مطبوعاتی، طبیعت، زندگی، آرامش، شادی، سینما، ادبیات و وب می نویسم.

۱ مطلب در اسفند ۱۳۹۱ ثبت شده است

روز هشتم اسفندماه سال 91 بود. بوی عید نوروز می آمد هر چند اوضاع مردم و اقتصاد اون روزهای مملکت خوب نبود و نیست ولی باز هم خیابان ها شلوغ بود! انگاری دوروبر عید مردم سرشان شلوغ می شود چه بخواهند و چه نخواهند! البته مقصودم از شلوغی این روز، ازدحام جمعیت نیست بلکه ترافیک شهری است. فناوری و صنعتی شدن برای مردم راحتی، رفاه و آرامش (ظاهرا که اینگونه است) به ارمغان آورده است و مردم نیز اسیر آن شده و در برابرش تعظیم کرده اند. چرا که حتی برای خریدن یک نان تا سر کوچه شان نمی توانند از وسایل نقلیه چشم پوشی کنند. در این حال و احوال توی بلوار کلاهدوز مشهد دنبال یک کتابفروشی می گشتم تا برای تولد دوست عزیزی دو جلد کتاب هدیه بگیرم. وقت کمی داشتم. گیر نیاوردن کتاب های موردنظر و مناسب از یک سو و پیدا نکردن کتابفروشی از سویی دیگر مرا نگران و همچنین کلافه کرده بود. نیم ساعت بیشتر وقت نداشتم! انواع و اقسام فکرهای ناجور به سرم زد! نکند آن چیزی که به دنبالش هستم را پیدا نکنم و شرمنده دوستم شوم؟ واااای او کتاب خیلی دوست دارد نمی توانم چیز دیگری برایش بگیرم! اگر هم چیزی باشد که او دوست دارد در آن هنگام بعلت استرس و عجله ای که داشتم چیزی به ذهنم خطور نمی کرد.
میثم رودکی